خیلی ساده اما با یه دنیا عشق چه قدر خوبه که بدونی یه عده ای هستن که خیلی دوست دارن کیف کردم حسابی ...... قدم زدن تو کوچه ای که قدیما خونه پدربزرگام اونجا بود و خاطرات تلخ و شیرین زیادی رو برام یادآوری میکنهحالمو دگرگون کرد یادش بخیر دوچرخه سواری با پسرداییم یادش بخیر از خونه این پدر بزرگ به خونه اون پدربزرگ رفتن یادش بخیر چادر نماز گلداری که مادربزرگ واسم دوخت و من همون شب با یه ذوقی رفتن نشون مامان بزرگم دادمش یادش بخیر سینما رفتن های سه نفره من و دایی و پسر داییم و شکلاتای هوپی که میخوردیم و من عاشقشون بودم یادش بخیر شیرینی نخودیای عید خونه مامان بزرگم یادش بخیر صندلی آهنی که عصرا دم در روش مینشستن تا ما بریم اونجا یادش بخیر دست پخت خوشمزه مامان بزرگم یادش بخیر شیشه های رنگی خونه پدر بزرگم یادش بخیر اون تختهای فلزی تو خیاط خونه پدربزرگ و اون تخت چوبی مامان بزرگم آخ یاد همشون بخیر دلم برای مامان بزرگم خیلی تنگ شده آخه خیلی زود رفت
